لطفاً خودتان را معرفی کنید.
سیاوش کیانپور هستم رتبه ۹ تجربی کشور.
از چه سالی به کانون آمدید و در چند آزمون شرکت کردید؟
از سال دهم در آزمونهای کانون شرکت میکردم و مجموعاً ۴۰ آزمون شرکت کردم.
با مشکلاتی که پیش میآمد و یا نمرههایی که احیاناً خوب نمیگرفتی یا بیحوصلگی و خستگی و مأیوس شدن چگونه مقابله میکردید؟
من چون انسانی استرسی هستم سعی میکردم بیشتر کاری کنم که آرامش نسبت به این قضیه پیدا کنم و سعی میکردم مواقعی که به هر دلیلی خستگی و بیحوصلگی یا بیانگیزگی پیش میآمد از طریق علایق جانبی غیردرسی، نشاط را بازگردانم.
کارهای جانبی و غیردرسی که این نشاط را به شما بر میگرداندند چه بود؟
متنوع بودند ولی اغلب چیزهایی هنری بودند؛ مثل سینما. اگر در تعطیلات به تهران میآمدم تئاتر میرفتم.
چه تئاترهایی میرفتید؟
حضور ذهن دقیق ندارم. ولی یکی از آنها که خوب در یادم مانده است تئاتر سقراط بود.علاوه بر آن، آنچه که خیلی پررنگ بود بازیهای کامپیوتری بود و از همان کودکی انجام میدادم.
شما بر این فعالیتها مسلط بودید یا این فعالیتها بر شما مسلط بودند؟ چون شما گفتید که آگاهانه فعالیتها را انجام میدادید.
بله دقیقاً. هدف از انجام این کارها این بود که درسخواندنم بهتر شود و معتقدم که بزرگترین خصوصیتی که یک نفر در سال کنکور میتواند کسب کند جدای از پشتکار، آن شناختی است که فرد نسبت به خودش پیدا میکند. من متوجه شده بودم که اگر مثلاً بیش از ۴۵ دقیقه بازی کامپیوتری کنم، نمیتوانم آن را متوقف کنم و سعی میکردم تا کمتر از ۴۵ دقیقه بازی کنم.
این موضوع را کسی به شما یاد داد که وقتی حوصلهی درس را ندارید به سراغ یک کار غیردرسی بروید یا که خودتان کشف کردید؟
من سعی میکردم چیزهای مختلف را امتحان کنم. چون از سال دهم فرایند درس خواندن شروع شد و در تابستان سال دوازدهم جدی شده بود. بازیهای کامپیوتری نیز جزو مواردی بود که امتحان کرده بودم. مثلاً یک بار امتحان کردم که تمام موارد جانبی را به مدت دو سه هفته کنار بگذارم که بعد از آن دیدم تأثیر عکس دارد ولی ممکن است یک نفر دقیقاً از این کنار گذاشتن امور جانبی سود ببرد ولی برای من ثمری نداشت.
واکنش پدر و مادرتان چه بود؟
ابتدا مقاومت میکردند و خودم هم فکر میکردم که سال آخر همهچیز باید معلق شود. اما جلساتی که پیش مشاور و روانپزشک میرفتم آنها هم معتقد بودند که اگر کنار گذاشتن این کارها تأثیر منفی بر عملکردم میگذارد و کلاً نشاط و شادابیام را پایین میآورد، نباید آن را کنار بگذارم و این خیلی مهم است که یک نفر بتواند تا روز آخر شادابیاش را حفظ کند. به این دلیل که سال آخر سال سختی است.
پدر و مادرتان به شما اعتماد کردند؟ ابتدا آنها به شما اعتماد کردند یا شما اعتماد آنها را به دست آوردی و یا هر دو؟
هر دو. از طریق نتایجی که به دست میآوردم اعتماد آنها را به دست میآوردم؛ چون خانوادهام انتظار نتیجه از من نداشتند و از من انتظار نتیجهای را داشتند که با آن خوشحال باشم و وقتی میدیدند که من نتیجهای میگرفتم که خوشحالم آنها هم اعتماد میکردند. در واقع این فرایند جلب اعتماد خیلی طولانی نبود و زود رخ داد.
یادتان میآید که کی به شما اعتماد کردند؟ یعنی کی به جایی رسید که خانواده گفتند سیاوش انسان قابل اعتمادی است و کار بیهوده انجام نمیدهد؟
همیشه این اعتماد تا حدودی بوده است ولی برای آنکه من تعدی نکنم این را به من مستقیماً نمیگفتند. ولی بعد از کنکور به من گفتند که اگر مثلاً وقتی در آزمونها نتایج خوب میشد و تشویق نمیکردیم، به این خاطر بود که مغرور نشوی ولی در مواقع شکست تشویق میکردند.
جالب است. یعنی وقتی آزمون را خوب نمی دادید، تشویق میکردند؟
بیشتر تشویق میکردند.
چه چیزهایی به شما میگفتند؟
ابتدا میگفتند اشکال ندارد و خیلی از آزمونها را تو خوب دادی و نیازی نیست به خاطر یک آزمون خودت را ناراحت کنی. ولی پس از آن که انگیزه میدادند بررسی میکردند که فلان درس را پایین زدهای؛ بیا بررسی کنیم که چرا اینطور شده است.
چه کسی اینها را به شما میگفت؟ مادرتان یا پدرتان یا هر دو؟
هر دو! پدرم به خاطر شغلشان اغلب منزل نبودند. اما جمعههایی که آزمون شرکت میکردم، صبر میکردیم تا ایشان هم تشریف بیاورند و با هم تحلیل کنیم.
شما میگویید که صبر میکردید تا ایشان هم بیایند و بعد با هم صحبت کنید؛ خیلی عالی است!
جدای از آن اینکه پدر و مادرم هم فرهنگی نبودند، بیشتر تمرکزشان را بر مسائل غیردرسی میگذاشتند و خیلی چیزهای ساده میگفتند؛ مثلاً میگفتند آزمون را خراب کردی چون شب قبلش استرس داشتی و نخوابیدی. پس چه کاری کنیم تا بدون استرس بتوانی بخوابی.
«چکار کنیم» نه اینکه «چکار کنی»؟
بله حتی برخی اوقات شاید آنها همکاری داشته باشند.
در واقع شما یک تیم بودید؟
بله همینطور است.
نکتهای هست که بخواهید اضافه کنید؟
مشکلی که داشتم و تا دو ماه آخر کنکور نیز به خوبی برطرف نشد (اگر در نمودار پیشرفت تحصیلی من در طی سال هم ببینید، کاملاً نوسانی است)، همیشه بعد از افت تراز، بهشدت درس میخواندم و ترازم بالا میرفت.
بعد از اینکه آزمون را خوب میدادم به دو دلیل استرس میگرفتم؛ یکی اینکه باید این نتیجه را حفظ کنم و دیگر اینکه کاملاً انگیزهام از بین میرفت. اما در دو ماه آخر این حالت نوسانی کمتر شده بود بهطوری که من مثلاً در آزمون آخر ۱۰ کشور شده بودم و پیشرفت کردم و در پیشبینی ویژهنامه نیز چهار کشور.
ولی پیش از آن پیش میآمد که از رتبهی تکرقمی به رتبهی ۱۴۰ کشور می رسیدم و این نوسانات از طریق آزمون گرفتنهای بسیار زیاد رفع شد. این آزمون گرفتن گاهی بسیار کلی بود و گاهی درسی بود که ۱۰ تایی یا ۲۰ تایی از خودم میگرفتم. این خیلی به من کمک میکرد که حتی با وجود اینکه در هفتهی آخر به علت خستگی نتوانستم خوب مطالعه کنم، هفتههای قبل که خوب خوانده بودم این قضیه را تثبیت کند.
از چه کسانی به خاطر کسب این موفقیت، تشکر میکنید؟
علاوه بر پدر و مادر و به طور خاص پدربزرگ و مادربزرگم و معلمین مدرسه، باید از دوستانم به طور خاص تشکر کنم. البته با آقای سخاییراد (رتبهی 1 ریاضی کشور سال 98) هم رابطهی نزدیکی داشتیم؛ ولی در دروس عمومی بود و آنچنان در دروس تخصصی نمیتوانستیم به هم کمک کنیم. ولی آقای کامیار عظیمی پور( رتبهی ۱۵ منطقهی ۲) و سینا نمازی (رتبهی ۴۶ منطقهی ۲) در یک کلاس بودیم. با یکدیگر از کلاس سوم دبستان هم با هم بودیم. به طور خاصتر از این دو نفر تشکر میکنم. ما سه نفر از دو ماه مانده به کنکور به پیشنهاد مشاور اگر آزمونی را خارج از کانون و در خانه میخواستیم بگیریم، با یکدیگر قرار میگذاشتیم که کدام تاریخ باشد و با هم آزمون را بررسی میکردیم و این بررسی تنها منحصر به غلطهایمان نبود. ایدهی من این بود که اگر دوستان در آزمون دادن سؤالی را با شک جواب میدهند، دور آن را خط بکشند و در موقع بررسی آن را نیز تحلیل کنند. چون اگر آن را در یک آزمون با شک جواب میدهند در آزمون بعد ممکن است غلط پاسخ دهند و طوری شد که حتی من خودم در جلسهی کنکور هم سؤالات شک دارم را علامت میزدم. به هر حال ما سه نفر با هم آزمون را بررسی میکردیم؛ مثلاً من در ریاضی قوی بودم و سینا در فیزیک مهارت داشتو کامیار نیز در زیست. این اطلاعاتمان را با هم به اشتراک میگذاشتیم و این کار به همهی ما کمک میکرد.
خیلی عالی است!
ایدهی جالبی است و با وجود اینکه در واقع ما در شهر با هم رقابت داشتیم ولی هیچگاه این رقابت حس نشد.
یعنی بیشتر دوست بودید؟
بله همین طور است؛ اصلاً دنبال این نبودیم که این آزمون یا فلان آزمون چه کسی در شهر رتبهی یک شد. این قضیه مهم نبود. بلکه مهم درصدهایی بود که در آزمون به دست آورده بودیم تا کمک کنیم که نه تنها درصد خودمان بلکه درصد بقیهی دوستان من هم بالا برود.
یادت میآید که راجع به تئاتر سقراط به دوستانت چیزی گفته باشی؟
من چیزی به آنها نگفتم ولی کتاب نمایشنامهی آن تئاتر را خریدم و برای آنها سوغاتی بردم! این نمایشنامه در واقع حالت زندگینامه داشت و باهم در مورد سقراط صحبت میکردیم.
* برای مشاهده فیلم مصاحبه کاظم قلمچی با سیــاوش کیانپور و سایر رتبه های برتر کنکور98، بر روی لینک زیر کلیک کنید: