لطفاً خودتان را معرفی کنید.
زهرا نامور هستم، رتبهی ۵ تجربی منطقهی سه و ۳۸ کشور از شیراز.
چه تعداد آزمون شرکت کردید؟
مجموعاً دو سال و در پایههای دهم و یازدهم؛ در ۳۱ آزمون برنامهای شرکت کردم.
خانم نامور، شما با اینکه شرایط خاصی دارید ولی رتبه تکرقمی شدهاید و با شرایط دشوار جسمی درس خواندید. در مورد وضعیت خودتان و دشواریهایی که موقع درس خواندن داشتید توضیح دهید.
من از هشتسالگی درگیر بیماری اسامای شدم که نوعی بیماری دیستروپی عضلانی است.
از سن دهسالگی از صندلی چرخدار استفاده میکنم. از همان موقع بسیاری از افراد سد راهم میشدند که ادامه ندهم و به خانوادهام میگفتند که استرس و اضطراب برای من خوب نیست و بهتر است استرحت کنم و به درمان بپردازم؛ ولی چون از بچگی برای خودم یک سری اهداف مشخص کرده بودم میخواستم که به دنبال آنها بروم. خانوادهام در این راه خیلی خوب کمکم کردند و نگذاشتند این تغییرات ناخواستهای که در زندگی من به وجود آمده بود، مانع پیشرفتم شود.
حمایتهایی که پدر و مادر از شما میکردند چگونه بود؟
افرادی که عارضههای جسمی داشته باشند اندک نیستند؛ اما متأسفانه بسیاری از این افراد را به مراکزی چون پرورشگاه واگذار میکنند و یا در گوشهای از خانه با شرایط نهچندان مطلوب تحت پرستاری خانواده قرار میگیرند و تنها شرایط را به نوعی فراهم میکنند که شخص فقط زنده بماند؛ اما خانوادهی من واقعاً به این چیزها قانع نبودند و فراتر از اینها عمل کردند ومن را هرگز به دید یک دانشآموز استثنایی ندیدند و همچون سایر دانشآموزان عادی به من نگاه میکردند و این نگرش در دبیران و دوستانم هم وجود داشت و این خیلی به من کمک میکرد. اینکه جامعه به من به دید یک دانشآموز عادی نگاه میکرد باعث میشد راحتتر به آنچه میخواستم برسم.
جامعه به دید یک دانشآموز عادی به شما نگاه میکرد یا خانواده؟
خب، شروع این کار از خانواده بود؛ اینکه پدر و مادرم اجازه ندادند که فعالیتهای من متوقف شود و همین باعث شد شرایط من برای اطرافیان عادیتر شود و درک کنند که میشود با شرایط ناتوانی جسمی به فعالیتهای اجتماعی ادامه بدهم. این اهمیتی که خانواده به من میداد باعث درخشش من شد. میگفتم که خداوند مرا با این شرایط وسیلهای قرار داده تا برای دیگران الگو بشوم. چه برای کسانی که زندگی عادی دارند و چه برای افرادی که شرایط خاصی دارند تا به آنها بگویم با وجود مشکلاتی که هست می توان مسیر را ادامه داد و اشخاصی هم که دارای معلولیت جسمی هستند این قضیه برای آنها خاص و ملموستر است؛ حتی بسیاری از این بچهها ترک تحصیل میکنند. من با تعدادی از این دوستان که صحبت میکردم اغلب می گفتند یا ترک تحصیل کردهاند و یا تنها به دیپلم اکتفا کردهاند؛ اما اگر من بتوانم رتبهی خاصی بیاورم و رشتهی خاصی بخوانم و دیده شوم، میتوانم فرصتی ایجاد کنم.
اینکه دیده بشوید شما را اذیت نمیکند؟
گاهی بله. اینکه زیر ذرهبین هستم استرسزاست؛ اینکه سعی کنی همیشه بهترین باشی و کمتر از بقیه بالا و پایین داشته باشی.
چه کار کردید که اینطور موفق شدید؟ همیشه اینطور موفق بودید یا به تدریج پیشرفت کردید؟
سال یازدهم نتایج چشمگیرتری نسبت به سال دوازدهم داشتم؛ در آزمون های سال یازدهم و خصوصاً نیمسال دوم آن اغلب رتبههای تک کشوری را به دست میآوردم و دو بار هم رتبه یک کشور شدم.
برای کسب این نتایج چه کاری میکردید؟ خوب درس میخواندید یا زیاد درس میخواندید؟ از مهارتهای فراشناختی آگاهی داشتید؟ آزمونها را چگونه تحلیل میکردید؟
مطمئناً در مسیر هر دانشآموزی نتایج پیش میآید و شکستهایی وجود دارد که شاید مطابق میل او نباشد. من این شکستها را در حساسترین موقعیتها تجربه کردم ولی سعی کردم به دید فرصت به آنها نگاه کنم. با خودم میگفتم شاید تلاش من کافی نبوده و خدا خواسته من این شکست را تجربه کنم تا محکمتر از قبل قدم بردارم و به خاطر آن ساعتهای مطالعهام را بیشتر میکردم.
سال آخر چند ساعت درس میخواندید؟
زیاد به ساعات مطالعه توجهی نمیکردم.
یعنی هر چقدر وقت داشتید درس میخواندید؟
بله تقریباً. اما به طور میانگین با سیر صعودی که داشتم از روزی ۱۰-۱۱ ساعت شروع کردم و در طول سال تحصیلی به ۱۲ الی ۱۳ ساعت رسید.
ناراحت نمیشوید که ساعت دقیق مطالعهتان را میگویید؟ چون همه دوست دارند بگویند من باهوش هستم ولی شما میگویید ۱۱ ساعت درس میخواندم و حتی آن را بیشتر هم کردم. شما به زحمت و تلاش افتخار میکنید یا هوش و تواناییتان؟
به این زحمت و تلاش؛ این که خودداری کنم از گفتن ساعت مطالعه به خاطر آن است که برخی دانشآموزان این مصاحبهها را سفت و سخت دنبال میکنند و ممکن است روی آنها تأثیر بگذارد و به ساعت مطالعهی پایین اکتفا کنند و نتیجه خوبی نگیرند.
مهارتهای فراشناختی داشتید؟
در آزمونهای برنامهای کانون شرکت میکردم با توجه به درصدهایی که به دست میآمدند، میتوانستم به این نکته پی ببرم که مثلاً روشی که این هفته با آن زیستشناسی را مطالعه کردم مناسب بوده است یا خیر.
آیا جایی شد که روشتان را عوض کنید و بهتر نتیجه بگیرید؟
بله، پیش میآمد.
یک نمونهاش را بگویید.
مثلا گاهی ساعت مطالعهی هفتگیام را بسیار بالا میبردم و فکر میکردم با ساعت مطالعهی بالا میتوانم به رتبهای که میخواهم برسم. خیلی از اوقات نتیجهی عکس میگرفتم؛ چون خستگی در جلسهی آزمون بهوضوح خودش را نشان میداد و نتیجه میگرفتم که در هفتههای منتهی به آزمون همان ساعت مطالعهای که به آن عادت دارم را پیاده کنم و خیلی بالا نروم و کمتر از آن هم مطالعه نکنم؛ در قبال روشهای مطالعاتی دروس نیز گاهی به این نکته پی میبردم که خیلی نیاز نیست در متن ریز بشوم و کمی سطحیتر (البته نه خیلی سطحی) مطالعه کنم.
یعنی بیش از حد نباید ریزنگر بود و از سویی نباید نگاه کلی هم داشت؛ بلکه باید تعادل در عمق بخشیدن به مطالعه داشت. درست است؟
بله .
شما گفتید «آزمون برنامهای»؛ خیلی از دانش آموزان از لفظ آزمون آزمایشی استفاده میکنند. چرا شما گفتید برنامهای؟
چون بودجهبندی آزمونها برایم اهمیت داشتند و دقیقاً با همان بودجهبندیها پیش میرفتم، به خصوص در سال دوازدهم.
نظرتان راجع به برنامهی راهبردی آزمونها چیست؟ با آن مطالعه میکردید یا بر آن نقد داشتید؟
ما اولین دوره این بودیم که نظام جدید کنکور میدادیم و نه تنها در منابع کمک درسی بلکه بعضاً در برخی آزمونهای آزمایشی نیز مشاهده میکردیم که اشتباهاتی وجود دارد؛ انتقادات زیادی هم در این زمینه میشد که برخی صحیح و برخی ناروا بودند. وقتی به برنامهی راهبردی نگاه میکردم، برنامه خوب بود و اکثر مواقع میتوانستم با آن پیش بروم ولی گاهی نیز نیاز بود برای برخی مباحث بیش از دو هفته زمان بگذارم و گاهی هم دو هفته برای برخی مباحث زیاد بود. اگر زمان زیادی داشتم سعی میکردم مبحثی را در آن بگنجانم که قبلاً برای آن زمان کمی گذاشتم و خوب آن را تحلیل نکردم.
ما به این کار میگوییم شخصیسازی برنامهی راهبردی. شرایط خود را هم بر برنامهی راهبردی انطباق میدادید؛ حال اگر برنامه مدرسه و آزمونها هماهنگ نبود میتوانستید آنها را بر هم منطبق کنید؟
در سالهای پایه این تطبیق آسانتر بود و در سال دوازدهم مدرسه سریعتر پیش میرفت و آزمون کندتر بود یا بالعکس. سعی کردم ابتدا مشخص کنم که آزمون برایم مهمتر است یا مدرسه.
در نوشتههایتان خواندهایم که دوستانتان به خانهتان می آمدند و در دروس به آنها کمک میکردید. در این باره کمی توضیح بدهید.
از همان سال ششم ابتدایی با دوستانم روابط خوبی داشتم و در زنگهای تفریح از من میخواستند که برخی مسائل را برایشان رفع اشکال کنم و برخی حس میکردند که این مطلب را وقتی از زبان من میشنوند بهتر یاد میگیرند. شاید حق با آنها بود. چون پس از تدریس معلم من آنچه را که از تدریس ایشان فهمیده بودم به دانشآموز دیگر منتقل میکردم.
گفتوگو با دوستانت و کمک به آنها در سال آخر کمتر شد؟
اتفاقاً در سال یازدهم و دوازدهم این امر پررنگتر شد. چون قبل و بعد از کلاسها تایمهایی وجود داشتند که منتظر رسیدن اولیا بودیم و یا تایمهایی که در بین کلاس دبیر استراحت میداد؛ کسی را پیدا میکردم و در مورد دروس با هم صحبت میکردیم و نظراتمان را به هم منتقل میکردیم؛ چون زمان کم است تا برای پاسخ سوالات ما به منابع مختلف رجوع کنیم. سعی کردیم تا از همدیگر استفاده کنیم؛ حتی در سال دوازدهم هم چون تایم کمتر بود به دوستانم کمک میکردم اما آنها مراعات حالم را میکردند.
در آینده چقدر مطمئن هستید که همین تعادل را در مدیریت خودتان ادامه بدهید؟
شاید این جمله، کلیشهای باشد که خداوند روحش را در انسان دمیده است. این جمله را شاید میشنویم ولی باورش نداشته باشیم. تغییری که در زندگی من ایجاد شد باعث شد من باور کنم که یک انسانم و اگر اراده کنم میتوانم به آنچه که میخواهم برسم و حتی به آنچه که غیر ممکن است هم دست پیدا کنم. من در این مسیری که قرار گرفتم چون روند بیماری پیشرونده بود، خیلی چیزها را سریعتر از بقیه از دست دادم و خیلی سریعتر از بچههایی شد که سکون را انتخاب کردند. اما ارزشش را داشت که نقطهی امیدی برای حتی یک نفر بشوم.
شما برای هزاران نفر نقطهی امید هستید.
* برای مشاهده فیلم مصاحبه کاظم قلمچی با زهــرا نامـور و سایر رتبه های برتر کنکور98، بر روی لینک زیر کلیک کنید: