سری مقالات 50 ایده روانشناسی- ایده 41 ام، لوح سپید!

لوح سپید یا فرضیه‌ی حالتِ خالی این است که انسان بدون هیچ محتوا یا فرایند ژنتیکی، تکاملی یا ذاتی متولد می‌شود.آیا ذهن ما در هنگام تولد مانند یک لوح سفید و خالی است؟

سری مقالات 50 ایده روانشناسی- ایده 41 ام، لوح سپید!

یکی از اساسی‌ترین اصول مارکسیسم و آموزه‌های آن این است که شخصیت افراد به واسطه‌ی طبقه‌ی اقتصادی و نقش‌شان در مبارزات طبقاتی شکل می‌گیرد که وابسته به محیط است.

                                                                                                جورج آلبی، 1982

لوح سپید یا فرضیه‌ی حالتِ خالی این است که انسان بدون هیچ محتوا یا فرایند ژنتیکی، تکاملی یا ذاتی متولد می‌شود و در طول زمان رشد و ارتقاء می‌یابد. او مانند دیسکی خالی است که داده‌ها روی آن‌ ذخیره یا نوشته می‌شود. بنابراین تجارب شخصی انسان مشخص می‌کند که چه کسی است، چه چیزی می‌شود و به چه اعتقاد دارد.

تاریخ. به نظر می‌رسد که ارسطو و سنت توماس آکویناس، هر دو طرفداران مکتب فکری "تربیتی" و "محیطی" هستند که در مقابل مکتب "ذات" و "وراثت" است. در مقابل این اعتقاد، مکتب افلاطونی است که اساساً به وجود مغز و روح انسان پیش از تولد در بهشت اعتقاد دارد. مفهوم جدید اساساً از جان لاک، فیلسوف انگلیسی در قرن 17 میلادی منشأ می‌گیرد که ذهن را در آغاز تولد خالی، آزاد و عاری از هرگونه دانش یا فرآیندی برای کسب یا ذخیره کردن آن، و فارغ از غرایز ذاتی و از پیش تعیین شده می‌پنداشت. در این حالت، انسان آزاد است که سرنوشت و هویت خود را بسازد و از همین رو ناخدای کشتی خود، مدیر سرنوشت خود و نویسنده‌ی‌ ذهن و سرنوشت خویش است.

کودک را در مسیری تربیت کنید که باید برود ، چون تا پیری، چیزی بیش از آن‌چه با تربیت به‌دست آورده، نیست.

ضرب المثل

لوح سپید را تا حدی عاملی می‌دانند که بین ذات و تربیت قرار دارد. این موضوع باعث از هم‌گسیختگی روانشناسی شد که با جنبش قدرتمندی مانند جنبش اصلاح نژاد که طرفداران سرسخت سنت ضدّ لوح سپید بودند، رخ داد. لوح سپید در واقع چیزی شبیه آونگ، بین این دو موضع افراطی قرار دارد. بنابراین هویت جنسی و غیره منحصراً به صورت ژنتیکی یا کاملاً "ساخته شده توسط اجتماع" تعیین می‌شوند.

بسیاری استدلال می‌کنند که طبیعت و پرورش جدایی‌ناپذیرند. با این حال بحث آزادی در مقابل جبر که معمولاً در پس‌زمینه‌ی بحث لوح سپید است، وجود دارد.

اولین پیام‌هایی که بر لوح سپید نوشته می‌شوند، لزوماً غیرقابل پاک کردن نیستند.

جرومی کاگن، 1976

عقاید درمورد طبیعت بشر. جرمی بنتهام (1748-1832) بشر را موجودی منطقی، انتخاب‌گر و تصمیم‌گیرنده به نفع خود نامید. از سوی دیگر، گوستاولوبون (1841-1931) بر غیرمنطقی بودن و بدون فکر عمل کردن بشر در صورت قرار گرفتن در جمع و در شرایط غیرطبیعی تأکید داشت. توماس هابیس (1588-1679) بشر را خودخواه، زننده، تند و بی‌رحم می‌پنداشت که نزاع‌های او می‌بایست به‌وسیله‌ی حکومتی قدرتمند کنترل شود. ژان ژاک روسو (1712-78) محدودیت‌های تمدن خود را به‌عنوان نیرویی که معصومیت بشر طبیعی را نابود کرده است، می‌دید: "وحشیِ نجیب". (اصطلاح وحشی نیک یا نجیب واکنشی است علیه حرکت انسان به سوی تمدنی که به از دست دادن سرشت طبیعی‌اش می‌انجامد؛ تقدیس ذات انسان به عنوان بخشی از طبیعت و تأکید بر این که سرشت نیک همان فطرت آزاده و نجیب طبیعی ا‌ست که در مردمان جوامع ابتدایی دیده می‌شود.)

دزد و قاتل هم به اندازه‌ی انسان‌های نوع‌دوست از ذات و فطرت خود پیروی می‌کنند.

تی. اچ. هاکسلی، 1873

روان‌شناسان تجربی و اجتماعی تلاش کرده‌اند تا عوامل تعیین کننده‌ی ساختار "فلسفه‌های ذات بشر" را مشخص کنند. روان‌شناسی استدلال کرده است که 6 اعتقاد ( و متضاد آن‌ها) درباره‌ی طبیعت بشر وجود دارد: اول این‌که افراد ذاتاً صادق، اخلاق‌مدار یا مسئولیت‌پذیر هستند (یا نیستند). دوم این‌که افراد می‌توانند پیامد کارهای خود را کنترل، و خود را درک کنند (یا این‌که خودشناسی ندارند و غیرمنطقی‌اند). سوم، انسان‌ها نوع‌دوست‌اند، خودخواه نیستند و صمیمی و به دیگران علاقه‌مند هستند (یا کاملاً برعکس). چهارم، انسان‌ها ممکن است عقاید خود را در برابر فشار گروه‌های مخالف حفظ ‌کنند (یا تسلیم فشارهای گروه‌ها و جامعه شوند). پنجم، افراد از نظر شخصیتی و شدت علاقه‌ با یک‌دیگرمتفاوت‌اند و این‌که می‌توانند در طول زمان تغییرکنند (یا این طور نیستند). ششم، افراد پیچیده‌اند و درک آن‌ها سخت است (یا افراد ساده و برای همه قابل درک‌اند). این عقیده می‌تواند در دو بُعد خلاصه شود: مثبت-منفی (قدرت اراده، اعتقاد، استقلال، نوع دوستی) و چندگانگی (تغییرپذیری و پیچیدگی) که هرکدام به‌طور کامل مستقل از دیگری هستند.

ذات و طبیعت همیشه قدرت بیش‌تری از آموزش داشته است.

ولتر، 1739

زیست شناسی، تکامل و حالت خالی. صریح‌ترین و بیش‌ترین اعتراضات به وضعیت لوح سپید از سوی روان‌شناسان تکاملی بوده‌ است. آن‌ها لوح سپید و اسطوره‌ی وحشی نجیب را رد می‌کنند؛ چرا که آن‌ها را به عنوان واقعیات علمی می‌بینند. افرادی که از مفاهیم جبرگرایی یا نابرابری یا هر دو می‌ترسند یا دوست ندارند، شواهد قدرتمند و قابل تأمل تکامل را رد می‌کنند.

موضع روان‌شناسان تکاملی بسیار واضح است: انسان (جسم و مغز) به‌ وسیله‌ی انتخابی طبیعی طراحی شده تا به شیوه‌های خاصی رفتار کند. مغز محصول سازگاری تکاملی است. ما "طرح‌ریزی" شده‌ایم و در این مورد، سرنوشت باعث می‌شود که به روش خاصی رفتار کنیم.

استدلال این است که انتخاب همسر اساساً به‌خاطر تولید مثل می‌باشد. ما به دنبال کسی هستیم که به ما کمک کند تا فرزندان سالم‌تری به دنیا آوریم وتداوم ژن‌های ما را تضمین کند. بنابراین مردها در درجه‌ی اول زنانی که توانایی بچه‌دارشدن را دارند جذّاب می‌دانند. ظاهر از علائم مهم باروری است. مردان برای یافتن شاخص‌های جوانی و سلامتی برنامه‌ریزی شده‌اند. از این رو آن‌ها به چشم‌های بزرگ، پوست شفاف و تقارن به عنوان مهم‌ترین عوامل امتیاز می‌دهند. از سوی دیگر، زنان نشانه‌های نفوذ، قدرت و ثروت را جستجو می‌کنند و به دنبال مردانی بلند قد هستند. زنان جذب صداهای گیرا و علائم هوش اجتماعی می‌شوند. ثروت نیز از نظر زنان برای تأمین منابع مراقبت از کودکان مهم است.

به من چند نوزاد سالم و کامل بدهید. من دنیای خاص خودم را به آن‌ها معرفی می‌کنم و تضمین خواهم کرد که به‌صورت تصادفی هرکدام از آن‌ها را آموزش دهم تا صرف نظر از استعدادهای خود، خواسته‌ها، تمایلات، توانایی‌ها، حرفه ها و نژاد اجدادشان، یک متخصص مثل دکتر ، وکیل، هنرمند، بازرگان و حتی گدا و دزد شوند.

 ج. واتسون، 1930

طبق نظر روان‌شناسان تکاملی، مردان ناخودآگاه جذب زنانی می‌شوند که در اوج قدرت باروری هستند. در طرح روان‌شناسی تکاملی، زنان "مشکلات تشخیص" خود را با اولویت قرار دادن یک جایگاه بهتر (مخصوصاً در روابط طولانی مدت) در مقابل جوانب دیگری مثل جذابیت حل می‌کنند. این موضوع به این دلیل است که هرچه موقعیت اجتماعی مرد بالاتر باشد، توانایی وی برای کنترل منابع نیز بیش‌تر است. موقعیت بالا در بیش‌تر جوامع با قدرت و ثروت عجین شده است. هم‌چنین با هوش، ثبات احساسی و وجدان که خود نیز رفتارهای مطلوبی هستند، مرتبط می‌باشد.

سیاست‌های طبیعت بشر

نوشته‌های سیاسی هر دو اعتقاد صریح و ضمنی را به عنوان ریشه‌های طبیعت انسان بیان می‌کنند. بنابراین به نظر می‌رسد که کمونیسم باید فرض کند که خودخواهی، رقابتی و خودستایی جنبه‌هایی طبیعی و ذاتی بشر نیستند، بلکه محصول شرایط سیاسی و اقتصادی جامعه هستند. به همین ترتیب، لیبرالیسم معتقد است که همه‌ی مردم یک تمایل قوی به آزادی کامل دارند، در حالی که محافظه‌کاران یک دیدگاه منفی نسبت به انسان دارند و معتقدند که افراد به طور طبیعی خودخواه، پرخاشگر و بی قانون هستند.

آیا اعتقادات مربوط به ویژگی‌های ماهیتی انسان با جهت‌گیری سیاسی فرد به شیوه‌ای قابل پیش‌بینی و منطقی ارتباط دارد؟ به عنوان مثال، چپ‌گراها تمایل دارند که منشأ بیش‌تر ویژگی‌های انسان را به محیط، و راست‌گراها به عوامل ژنتیکی نسبت دهند، اگر چه تفاوت‌های گسترده‌ای بسته به ویژگی‌های مورد نظر (مانند ویژگی‌های شخصیتی در مقابل ویژگی‌های فیزیکی) وجود دارد. بنابراین تعیین جهت‌گیری سیاسی یک فرد با پرسیدن نظر او درباره‌ی مسئله‌ی ذات یا تربیت امکان‌پذیر است و هم‌چنین برعکس.

چکیده‌ی مطالب-آیا ذهن ما در هنگام تولد مانند یک لوح سفید است؟-گاه‌شمار

ارسطو این مفهوم را تعریف کرد.
نظریه‌ی لاک درباره‌ی "نویسنده‌ی آزاد"
نژادها به‌عنوان دلیل همه‌ی رفتارها
شکوفایی دیدگاه لوح سپید محیطی
پینکر، لوح سپید
300 سال قبل از میلاد 
1700 
قرن نوزدهم 
دهه‌ی 1960 
2002 

---------------------------------- 

برای مشاهده قسمت های قبلی این مقاله به لینک زیر مراجعه نمایید:

سری مقالات 50 ایده روانشناسی

برای مطالعه مطالب مشابه عضو کانال سایت انگلیسی کانون شوید:

کانال سایت انگلیسی کانون

---------------------------------

منبع :

Menu