سری مقالات 50 ایده روانشناسی-ایده بیست و هفتم، تمکین از قدرت

چرا افراد از بالادستی هایشان تبعیت محض می‌کنند؟ و چرا بعضاً افراد در تایید صحت گفته‌های زیر دستان مقاومت نشان می‌دهند؟

سری مقالات 50 ایده روانشناسی-ایده بیست و هفتم، تمکین از قدرت

روان‌شناسی اجتماعی در این قرن موضوع مهمی را برای ما آشکار می‌سازد: با بروز حادثه‌ای، بیش‌تر مردم دیگر همان‌هایی نیستند که فکر می‌کردند هستند. شرایط جدید است که مشخص می‌کنند که چگونه باید رفتار کنند.

استانلی میلگرام ، 1974

زمانی که آدولف آیشمن به جرم دست داشتن در جنایات نازی‌ها محاکمه می‌شد، تنها جمله‌ای که برای دفاع از خود داشت این بود: " من فقط از دستورات اطاعت می‌کردم." سربازان امریکایی در مای‌لای ویتنام هم که تابع امر ستوان کالی بودند، چیزی جز این برای گفتن نداشتند. جالب است که ما می‌توانیم به راحتی ادعا کنیم که فقط یک دیوانه می‌تواند در طول جنگ، چنین رفتاری نمایشی از خود نشان بدهد و باور داریم که چنین رفتاری هرگز از ما و امثال ما سر نخواهد زد. با وجود این، روانشناسان ثابت کرده‌اند که نه تنها بروز این رفتارها از سوی ما غیرممکن نخواهد بود، بلکه هم اکنون هم می‌توانیم شاهد این پدیده باشیم.

تبعیت تقلیدی (Conformity) و تبعیت محض (Obedience)

به چه دلیل مردم مطیع دستورات دیگران می‌شوند یا به تقلید از عموم، خود را وادار به پیروی از دیگران می‌کنند؟ عبارت‌های "تبعیت محض" و "تبعیت تقلیدی" (در ایده ی 28 ام به این موضوع بیشتر پرداخته خواهد شد) دو مفهوم جداگانه هستند که از چند جنبه با یک‌دیگر تفاوت دارند:

شفافیت امر. در تبعیت محض راهکار انجام دستورات یا نحوه‌ی پیروی از دستور واضح است، در حالی که در تبعیت تقلیدی، ضرورت همراهی با گروه تابع مبهم به نظر می‌رسد.

سلسله مراتب. اطاعت تقلیدی، رفتار افرادی را کنترل می‌کند که از شرایط یکسانی برخوردارند ، اما اطاعت محض دو وضعیت مختلف را با هم پیوند می‌دهد.

رفتار از روی تقلید. تبعیت تقلیدی نوعی پیروی جعلی و در جهت همراهی با عموم است، اما تبعیت محض چنین حالتی ندارد.

اراده محوری. از آن جا که اطاعت تقلیدی در واقع نوعی عکس‌العمل است که فرد به فشارهای مبهم نشان می‌دهد، وی ابتدا رفتار خود را ارادی تلقی می‌کند؛ اما چون عموم مردم هم‌صدا با هم، فقدان اراده را عامل درگیری فرد با شرایط تبعیت‌پذیر می‌دانند، شرایط مهیا خواهد بود که فرد با حس خطر، برای توجیه کامل عملی که انجام داده است، سرانجام به همین تعریف کلی رجوع و به آن اکتفا کند.

مطالعه‌ پرآوازه و شاید بهتر است بگوییم، مهیج‌ترین آزمایش در علم روانشناسی مربوط به قرن بیستم، همین آزمایش موضوع بحث ماست که در سال 1974 میلادی توسط استانلی میلگرام صورت گرفت و کتابی که در پی آن منتشرشد، غوغایی به پا کرد. در آزمایش مذکور، رفتار چند آمریکایی محجوب، کاملاً معمولی و از قشر متوسط جامعه در شرایط خاصی مورد بررسی قرار گرفت؛ شرایطی که کار را به جایی ‌رساند که همین افراد، آماده‌ی شکنجه‌ باشوک الکتریکی انسان بی‌گناه تحت آزمایش تا سرحد مرگ شدند، آن هم فقط به این دلیل که او در به خاطر سپردن تعدادی از کلمات مرکب ضعیف عمل کرده بود!

تمام رفتار‌های پسندیده‌ی انسان‌، ریشه در تبعیت پذیری او دارد.

جان استوارت میل، 1859

به امریکایی‌ها (که در نقش معلم ظاهر می‌شدند) گفته شد که قرار است در یک آزمون آموزش شرکت کنند و هرگاه فرد تحت تعلیم‌شان در ایجاد ارتباط میان کلمات مرکب دچار اشتباه شد، باید به او شوک الکتریکی بدهند. سپس در مقابل دیدگان این به ظاهر معلم‌ها، افراد تحت آموزش را به صندلی بستند و الکترودهایی را به بازوان‌شان وصل کردند. در مواردی حتی فردی که به صندلی بسته شده بود، به معلم خود گفت که قلبش شرایط نامساعدی دارد و سرپرست آموزش هم به او اطمینان داد که با وجود احتمال درد بر اثر شوک، هیچ آسیب دائمی به بافت‌ها وارد نخواهد شد.

مسئول آزمایش، شخصی تحت آموزش را به اتاق دیگری می‌برد و دستگاهی را که قرار بوده در صورت اشتباه کردن با آن تنبیه شود، به او نشان می‌دهد. این دستگاه ظاهراً شگفت انگیز، دکمه‌هایی داشته که در محدوده‌ی 15 تا 450 ولت و با فواصل 15 ولت درجه‌بندی شده بودند. زیر برچسب‌های عددی، برچسب‌های دیگری هم بوده که جریان الکتریکی را به گونه‌ای دیگر تقسیم‌بندی می‌کرده است: از پایین به بالا، به ترتیب با عبارات جریان ضعیف، جریان قوی و جریان فوق‌العاده قوی. یک دکمه‌ی ساده و محکم هم با سه حرف ایکسِ پشت سرهم، زیر دو دکمه‌ی پایانی دیده می‌شد.

به محض این که شخص تحت آزمایش اولین اشتباه را مرتکب می‌شد، آموزگار یک شوک 15 ولتی به او وارد می‌کرد و در هر بار اشتباه، 15 ولت دیگر به میزان قبلی اضافه می‌شد. در حقیقت، شخص تحت آزمایش از دوستان سرپرست آزمایش بود و تنها شوک واقعی همانی بود که مشابه آن هم در ابتدای آزمایش به آموزگار وارد شد، اما او این را نمی‌دانست.

در آغاز خطر چندانی برای شخص تحت آزمایش ایجاد نشد، چرا او پاسخ‌های صحیحی می‌داد، اما طولی نکشید که اولین اشتباه رخ داد و یک جریان ضعیف 15 ولتی به بدنش وارد شد. تا مرز 75 ولت، معلم هیچ واکنشی نشان نداد که مشخص شود متوجه دردکشیدن شخص تحت آزمایش شده است. اما با با ارسال جریان 75 ولتی، شخص تحت آزمایش از درد نالید و معلم که قادر به شنیدن صدای او از دیوار مابینشان بود، متوجه درد کشیدن او شد. با ارسال جریان 120 ولتی، شخص مورد آزمایش با صدایی بلند به سرپرست آزمایش گفت که جریان‌ها رفته رفته دردناک‌تر می‌شوند و در 150 ولت بود که وی فریاد زد: "من را از این جا بیرون ببرید. بیش‌تر از این توان حضور در این آزمایش را ندارم."

شخص تحت آزمایش هم‌چنان به نالیدن و فریاد زدن ادامه داد و در همان لحظاتی که ضجه‌هایش از شدت درد زیاد به مرور بیش‌تر می‌شد، به یک باره جریان الکتریکی به 270 ولت رسید و بدتر از آن بحث قاطعانه‌ی سرپرست و معلم بود که از آغاز مرحله‌ی شکنجه خبر می‌داد.

در دمادم مرحله‌ی شکنجه و حتی مرگ در ولتاژ 300 ولتی، شخص تحت آزمایش از ناچاری فریاد زد که دیگر به پرسش‌ها پاسخ نخواهد داد. مسئول آزمایش یا بهتر است بگوییم چهره‌ی سرد، آهنین و قدرت‌نمای این نمایش، به شکلی کاملاً بی‌رحمانه به معلم متذکر شد که اگر در این مرحله اشتباهی از شاگردش دید ، هیچ ترحمی از خود نشان ندهد و افزایش جریان‌ را ادامه بدهد. از آن لحظه به بعد بود که معلم هیچ‌عکس‌العملی از شاگردش ندید و حتی نمی‌دانست که او اصلاً زنده هست یا خیر. او سرانجام سکوت شاگرد خود را این گونه تعبیر کرد که آزمایش را کاملاً رها کرده است. با ادامه کار و رسیدن به انتهای صفحه‌ی کلید دستگاه، به معلم گوشزد شد که قرار نیست از کارش باز ایستد و در صورت لزوم باید آخرین کلید را هم برای کل اشتباهات بعدی به کار ببرد. واضح است که معلم‌ها به هیچ وجه از لحاظ جسمی در تنگنا نبودند و هیچ چیز مانع فرار آنان نبود. آن‌ها اجازه داشتند آزمایش را ترک کنند و شاگرد نگون‌بخت خود را رها سازند.

تبعیت لازمه حکمرانی است.

 آنون

از هر 40 مرد و 40 زنی که در این آزمایش نقش معلم را بر عهده داشتند، به‌طور مساوی از هر گروه، 26 نفر آزمایش را تا انتها ادامه دادند و این افرادِ کاملاً مطیع، تنها زمانی زیر‌دستان درمانده‌ی خود را از جریان الکتریکی 450 ولتی رها ساختند که مسئول آزمایش به آن‌ها فرمان داد دست از کار بکشند.

بررسی‌های بیش‌تر

برای اطمینان از نتایج به دست آمده، آزمایش چندین بار در شرایط گوناگون تکرار شد تا اثر عوامل مختلف بر تبعیت‌پذیری مشخص شود و آن چه حاصل شد به این شرح است:

فاصله‌ی مکانی آمر با مأمور. هر قدر فاصله‌ی آمر (رئیس، فرمانده،...) با مأمور (شخص زیردستش) کم‌تر باشد، مأمور بیش‌تر تابع دستور خواهد بود.  

فاصله مکانی مأمور با آمر. هرقدر که مأمور خود را دور‌تر از آمر حس کند، خود را کم‌تر ملزم به اطاعت از دستورات می‌بیند.

شرایط ظاهری محیط. اجرای آزمایش در محیطی نامناسب، دستورپذیری افراد را فقط اندکی کاهش می بخشد.

فشار حاصل از جوّ ایجاد شده توسط همراهان. تقلید باعث می‌شود که حضور اطرافیان تابع ، تبعیت‌پذیری افزایش یابد، در حالی که حضور همراهانی متمرد، این خصوصیت را به شدت کاهش می‌دهد.   

چهره‌ای که آمران دارند. اگر به افراد تلقین شود که آمران، به حق و از راه قانونی به جایگاهش نشسته اند، آنها تبعیت از آمران را امری ضروری تصور خواهند کرد. در آزمایش مذکور، معلم‌ها اغلب فقط دستور سرپرست را اجرا می‌کردند و توجهی به اوامر دیگران نداشتند.

صفات شخصیتی. بررسی‌های میلگرام، ارتباط چندانی میان صفات خوب شخصیتی و اطاعت‌پذیری نشان نداد.

تفاوت فرهنگی. تکرار آزمایش‌ها در ملیت‌ها و فرهنگ‌های مختلف، رفتار‌های مختلفی را نشان داد، اما مسئله اطاعت‌پذیری چیزی نیست که عواملی چون فرهنگ یا قومیت، نقش خاصی در میزان آن داشته باشند.

عوامل مرتبط با جهان بینی و طرز تفکر افراد. در آزمایش میلگرام و امثال آن، دیده شده است که افراد با رویکرد مذهبی، حرف شنوی بیش‌تری از خود نشان می‌دهند.  

منظور از عبارت "تبعیت محض" در آزمایش میلگرام این نیست که افراد قدرت اختیار خود را کاملاً در دستان بالادستی خود قرار می‌دهند، بلکه آن چه اهمیت دارد این است که آن‌ها توسط همین شخص قانع شدند که تداوم بخشیدن به کارشان در این آزمایش، کمک به ادای یک وظیفه‌ی اخلاقی است و در واقع همین جنبه‌ی به ظاهر اخلاقی رابطه‌ی میان آمر و مأمور بود که توانست با توجیه ذات غیر‌انسانی رفتار سرپرست آزمایش، موجب پایداری کم و بیش این رابطه شود.

در حال حاضر محققان تلاش می‌کنند تا به درک عمیق‌تری از "علت مقاومت افراد در اطمینان یافتن از صحت یک چیز خاص" برسند و توضیحی برای انتقال این مفهوم بیابند. بعید است که چیزی بتواند در جایگاه آزمایش میلگرام قرار بگیرد و مطالعه‌ی وی تا مدت‌ها پرآوازه‌ترین آزمایش در کل محدوده‌ی علم روانشناسی باقی خواهد ماند و بیان علت آن هم مشکل به نظر نمی‌رسد.

توضیحات تکمیلی

ترس از ارزیابی شدن. زمانی که افراد در یک طرح تحقیقاتی شرکت می‌کنند، اغلب این حس را دارند که سرپرست طرح در حال ارزیابی آن‌هاست و همین امر باعث شد تا در آزمایش میلگرام، افراد برای ایفای نقشی مؤثر و طبیعی، هر چیزی را که سرپرست خواست انجام دادند، در حالی که در شرایط واقعی، الزاماً چنین رفتاری از خود نشان نمی‌دهند.

نقش شرکت کنندگان. با توجه به نقشی که حاضران در حین ورود به طرح به خود می‌گیرند، ممکن است رفتار‌های مختلفی را در طول آزمایش از خود نشان بدهند. برخی تلاش می‌کنند که همواره از ابتدا تا انتها، با پیروی از دستورات و با اجرای دقیق همه‌ی ضروریات آزمایش نقش "یک شرکت‌کننده‌ی خوب و قابل" را به خوبی ایفا کنند؛ در حالی که برخی دیگر در همان ابتدا با بیان جملاتی از این قبیل که این تحقیق، تحقیق سبکی است و چیز جالب توجهی در آن وجود ندارد، اعتراض خود را نشان می‌دهند و با فرو رفتن در نقش "یک شرکت‌کننده‌ی بد" بارها در طول فرآیند آزمایش از همکاری با پژوهشگر سر باز می‌زنند.    

نقش سرپرست آزمایش. مشخصه‌ی نیازمندی، همان حال و هوای حاکم بر موقعیت بود که در آزمایش میلگرام منجر شد افراد به این باور برسند که واقعاً ضروری است که به طور خاصی رفتار کنند و این اظهار نیاز از جانب همان مسئول آزمایش بود که به ظاهر در بی‌احساس عمل کردن چیزی کم نگذاشت.

چکیده‌ی مطلب-چرا تابع دستور دیگران می‌شویم؟-گاه‌شمار

مطالعات اولیه‌ی میلگرام در این حیطه
قتل‌عام مای‌لا در ویتنام
میلگرام کتاب تبعیت از قدرت را منتشر کرد.
بررسی‌های صورت گرفته با اثرهای مشابه
زیمباردو، اثر شیطانی را منتشر کرد.
1965
1968
1974
2000
2007

 مترجم: یلدا احدی

---------------------------------- 

برای مشاهده قسمت های قبلی این مقاله به لینک زیر مراجعه نمایید:

سری مقالات 50 ایده روانشناسی

برای مطالعه مطالب مشابه عضو کانال اخبار آموزشی مترجمان کانون شوید:

https://t.me/MotarjemaneGhalamchi

---------------------------------



منبع :

Menu