فرایندهای تشخیص بیماری باید شناخته شوند، آن هم نه فقط به مثابه راهی برای ایجاد دیدگاهی شخصی و عینی از جهان، بلکه بهعنوان راهی برای ترغیب افراد به روی آوردن به شیوهای مؤثر برای کنترل خود در این جهان.
هارولد کلی،1972
پیشگامان این عرصه
اغلب پنداشته میشود که درمان شناختی در دههی 1960 شروع شده است. پدر نمادین این شکل از روانشناسی را آرون بک میدانند؛ کسی که کتاب افسردگی، دلایل و درمان آن را در 1967 و کتاب "درمان شناختی و اختلالات احساسی" را در 1976 نوشت. دومین نماد این نوع نگرش، آلبرت الیس (2007-1914) است. او روشی را ایجاد داد که "درمان منطقی وابسته به احساسات رفتاری" نامیده میشود. او از الفبای غیرمنطقی رفتارها سخن گفت: رویداد فعال کننده، رویداد آمیخته با آن و نتایج (احساسی یا رفتاری) آن نگرش. روش او "بازطرح کردن" یا "دوباره تفسیر کردن" نامیده شد که به تفسیری مجدد از رویدادها و استراتژیهای سالم سازگاری میانجامد. تأثیر مثبت این شیوهی درمان، خصوصاً در مورد کسانی که خودرا با استاندارهای بالا می سنجند یا کسانی که دربارهی ناتوانیها و بیکفایتیهایشان احساس گناه میکنند، اثبات شده است.
درمان فکری
درمان شناختی بر درمان رفتاری مقدم شده بود و گاهی هم "اصلاح رفتار" نامیده میشد. بدین گونه که فرد مبتلا به فوبیا به طور آهسته، اما از روی عمد ممکن است در معرض موقعیتهای بسیاری قرار گیرد که سبب ترس او میشوند تا دلیل کافی برای این که آن ترسها هیچ پایهی مادی و خارجی ندارند، به دست آید. در اصلاح رفتار، از درمان آزاردهنده نیز استفاده میشود، به این صورت که تجربهای ناخوشایند را با یک فعالیت خاص همراه میکند_ به بیمار نوشیدنی الکلی داده میشود و او را پس از هر بار نوشیدن مجبور میکنند که استفراغ کند؛ رنگ زدن به ناخنها با رنگی تلخ و بد مزه. در مؤسسات مختلف از بُن کالا به مقدار متنابهی استفاده میشود. در چنین جاهایی درصورتی که افراد رفتاری منطبق با الگوهای از پیش تعیین شده داشته باشند؛ مثلاً لبخند بزنند یا با دیگران صحبت کنند، بُن خواهند گرفت و با این کار تشویق میشوند تا رفتاری درست داشته باشند.
مفهوم اصلی این است که درمانگران باید پیببرند که مردم چگونه دنیای خود را مشاهده و تفسیر میکنند؛ چگونه دربارهی وقایع فکر میکنند و چگونه آنها را به یاد میآورند و بهویژه این که چگونه علت را شناسایی میکنند. از این جهت واژهی "شناخت": اصل درمان است که باید ابتدا مورد کاوش قرار بگیرد و سپس شناختها را تغییر دهد.
"درمان از طریق رفتارشناختی معالجهای خوب برای کسانی است که میخواهند به خودشان برای بهترشدن کمک کنند."
روزنامه ی پزشکی بریتانیایی،2000
درمانگران شناختی از الگوهایی سخن میگویند که راهها یا فیلترهایی هستند که ما از طریق آنها جهان را میبینیم. مردم به تعصبِ شناختی (باورهای غلط) دامن میزنند تا با آنها وقایع را ببینند و تفسیر کنند. به همین دلیل ممکن است کل دوران تحصیلشان را یک انتخاب عالی بدانند یا از قلدریها، شکستها و ناراحتیها؛ دستاوردها، دوستیها یا افتخاراتشان یاد کنند. افراد در تعمیم دادن حافظهی خود از گذشته، مانند دیدن آنها در حال و آینده، هم مستعد هستند، هم میتوانند وقایع را انتخاب کنند و هم مختار به انجام یا انجام ندادن این کار هستند.
درمان شناختی از طریق ایجاد تغییر در اندیشهی فرد، دست به شکستن یک الگوی رفتاری و سپس تغییر آن میزند. هدف از این کار، جایگزینی چرخههای نامناسب با چرخههای سودمند و مناسب از طریق بیان رویدادهاست. بدین گونه فرد ممکن است در ضیافتی حضور یابد، اما نتواند با افراد دیگر حرف بزند؛ ممکن است دیگران را خسته کند یا حتی باعث شود که دیگر مهمانان تصور کنندکه برای او جذاب نیستند. این امر منجر به احساس افسردگی در آنها میشود و بنابراین از برگزاری مهمانیهای بعدی صرفنظر میکنند یا تعداد آنها را کاهش میدهند؛ که منجر به دعوتهای کمتر میشود. احساسی که به وجود میآید، همان غیراجتماعی بودن، زشت بودن و ناشایست انگاشته شدن است. درمان ابتدا با در نظرگرفتن دلایل دیگری، مثلاً، چرا افراد معدودی از همان ابتدا در یک مهمانی خاص با آنها صحبت کرده یا میکنند، و تغییراتی که به اصطلاح "منطق" نامیده میشود و همه چیز به دنبال آن میآید، شروع میشود.
درمان شناختی برای افسردگی
درمان شناختی ادعا میکند که بیشتر افراد افسرده به دلیل تجربههایی که در کودکی و نوجوانی داشتهاند، نگرش یا الگویی بسیار منفی از جهان را فراگرفتهاند. این پیامد ممکن است دلایل زیادی داشته باشد: افسردگی والدین، پذیرفته نشدن از سوی اطرافیان یا انتقادات آنان و مرگ والدین یا جدا شدن از آنان. این افراد احساس شکست، درماندگی، و ناامیدی میکنند و در هرکاری شکست میخورند. در عبارات درمان شناختی، هر الگوی منفی (نگرشی بدبینانه از جهان) منجر به تعصب شناختی (باورهای غلط) میشود که از الگوی منفی سرچشمه میگیرد و به دلیل پیش بینیهای خود ارضا کننده به شکست منجر میشود.
افراد افسرده از مشاهدهی آن چه برای خودشان و دیگران رخ میدهد، یک شیوهی خاص شناختی و تبیینی ایجاد میکنند و گسترش میدهند. این شیوه سه جزء را در بر میگیرد: داخلی _خارجی (خواه علت برای آنها درونی باشد یا بیرونی)، پایدار _ناپایدار (خواه علت موقتی باشد مثل حالت روانی، یا بیشتر پایدار باشد مثل توانایی) و کلی _خاص (خواه که بر تمامی جنبههای زندگی شخص اثر بگذارد یا روی بخشهای خیلی خاص).
بنابراین شیوهی شناخت منفی یا افسرده، شکست را توضیح خواهد داد (به عنوان مثال، در امتحان، در پیشرفتکردن، در ایجاد رابطه با دیگران) بهعنوان درونی (اشتباه من)، پایدار (به خاطر ناتوانایی من؛ شخصیت ناشناخته) و کلی (بر تمام جنبههای زندگی من اثر خواهد گذاشت). از طرف دیگر، افراد میتوانند شکست در آزمون رانندگی را بهعنوان عاملی بیرونی (مربی رانندگی؛ آب و هوای آن روز)، ناپایدار (که تغییر میکند یا میتواند تغییر داده شود) و خاص (فقط بر گواهینامهی راننده تأثیر میگذارد) تفسیر کند.
بررسیهای درمانگران نشان میدهد که درمان رفتارشناختی بهسرعت در حال تبدیل شدن به گرایش اکثر روانشناسان است.
براندون گادیانو، 2008
درمان رفتارشناختی
در حال حاضر پرکاربردترین درمان در شرایط بسیار گستردهای، درمان رفتارشناختی است که بسط یافتهی درمان شناختی، درمان رفتار احساسی منطقی و اصلاح رفتار است. درمان رفتارشناختی بر چهار فرض بنا شده است:
1. مردم به جای دیدن اتفاقات، ترجیح میدهند شرح و تفسیر آنها را بشنوند.
2. افکار، احساسات و رفتار همگی به هم پیوسته، در هم تنیده و با هم مرتبط هستند.
3. برای این که درمان مؤثر باشد، باید روشنگری کند و سپس طرز فکر مردم را دربارهی خودشان و دیگران تغییر بدهد.
4. هدف از درمان باید تغییر باورها و رفتارها باشد، زیرا اگر به هر دو اینها در یک زمان حمله شود، تأثیر و فایدهی بیشتر خواهد داشت.
مراحل معمول درمان، شامل به یادآوردن جزئیات وقایع مهم روزانه و همهی تفکرات، احساسات و رفتارهایی که به آنها وابستهاند؛ تحقیق کردن دربارهی تمامی اعتقادات و رفتارهایی که ناسازگار و بیفایدهاند؛ تلاش برای نزدیک شدن به شرایطی خاص با وضعیتی کاملاً متفاوت، در حالی که از باقی چیزها خودداری میکنند. تکنیکهای دیگری مثل آرمیدگی (ریلکسیشن) که ممکن است آموزش داده شوند. متقاضیان ترغیب میشوند که نگاهی نظارتی و درون نگرانه به خود داشته باشند ببینند چگونه فکر میکنند و چه واکنشی نسبت به خود، دیگران یا جهان اطرافشان به طور کلی نشان میدهند.
تمرکز همیشه بر شناخت و تغییر باورهای غلط و تحریفها و رسیدن به باورهای درست و مثبت است. هدف از این کار نابود کردن افکار خودجوش و غیرمنطقی است که معمولاً به افسردگی منجر میشوند و در بهبود افرادی که از اضطراب، افسردگی، وسواس و حملات وحشتزدگی رنج میبرند، بسیار مؤثر به نظر میرسد.
کارایی
حامیان درمان رفتارشناختی بیان میکنند که این روش مقرون به صرفه، مناسب و مؤثر است. برخی گزارشها نشان میدهند که استفاده از این شیوه در یک دورهی "کوتاه مدت"، تا پنجاه درصد در بهبود بیماران مؤثر بوده است که بهعنوان روشی بسیار موفق پنداشته میشود. بدین گونه اگر شخصی در طول یک هفته در تمام شانزده جلسهی درمان شرکت کند، تا پنجاه درصد شانس دارد که بهبود یابد و دیگر دچار مشکلات قبلی نشود. در موارد حاد که داروی مناسب نیز تجویز میشود، این روش بهترین شانسِ کمک به بیماران است، بهویژه بیمارانی که دچار افسردگی هستند.
شیوهی رفتارشناختی به خودی خود مؤثرتر از درمان شناختی است، اما هر دو تا حد کمی در درمان بیمارانی مانند اسکیزوفرنیک مؤثر هستند. متخصصان درمان شناختی به کم رنگ کردن نقش عوامل فیزیکی و فرایندهای فیزیولوژیکی تمایل دارند و مشخص شده که هر یک از اینها سهم مهمی در افسردگی، پریشانی و ابتلا به بسیاری از بیماریهای روانی دارند. به علاوه، نشان داده شده است که درمان شناختی واقعاً میتواند تفکر غیرمنطقی و تحریف شده را در برخی از افراد تغییر بدهد؛ بدون این که در رفتار ناسازگار آنها تأثیر زیادی بگذارد یا تغییر زیادی ایجاد کند.
به دلایل زیادی، برآورد میزان کارایی هر روش درمانی دشوار است. شدت بیماری در افراد متفاوت است و بیشتر به شخصیت، توانایی و مهارتهای درمانگر و "مناسب بودن" و وابستگی بیمار به درمانگر بستگی دارد. آثار کوتاه مدت بیماری ممکن است ظاهراً از بین برود، در حالی که با آثار دیگری جایگزین شده است. بنابراین باید ارزیابی در طول یک دورهی طولانی صورت بگیرد. برخی افراد درمان را رها میکنند و مشخص نیست چه کسی و چرا. به علاوه، بسیاری از بیماران_ معمولاً بدون اطلاع درمانگر خود_ از روشهای درمانی دیگر بهره میبرند؛ مثل جایگزین کردن داروی مکمل، یوگا، ویتامینهای مکمل یا روشهای خودیاری. به همین دلیل مشخص نیست که کدام دارو یا شیوه، چه اثر مشخصی را دارد.
چکیدهی مطلب-درمان شناختی میتواند فکر و رفتار را تغییر دهد.-گاهشمار
رفتارگرایان پذیرفتند که افکار شخصی، همان رفتار هستند. بک، کتابافسردگی، دلایل و درمانهارا منتشر کرد. الیس، کتابدلیل و احساس در روان درمانیرا منتشر کرد. درمان تلقیح استرس، شرح داده شد. درمان رفتارشناختی به گستردهترین شیوهی درمان تبدیل شد. | 1965 1967 1970 1980 2000 |
----------------------------------
برای مشاهده قسمت های قبلی این مقاله به لینک زیر مراجعه نمایید:
برای مطالعه مطالب مشابه عضو کانال اخبار آموزشی مترجمان کانون شوید:
https://t.me/MotarjemaneGhalamchi
----------------------------------
مترجم: حمیدرضا زمانی