گزيده نكات علوم اجتماعي «درس يازدهم»
بحرانهای زیستمحیطی و جنبشهای اجتماعی مربوط به آن:
- برخی مسئله طبیعت و محیط زیست را مشکل سرنوشتساز قرن بیستم دانستهاند.
- برخی این مشکل را ناشی از نوع برداشتی میدانند که انسان مردن و فرهنگ غرب از عالم طبیعت دارد.
نکته:
- فرهنگ مدرن، طبیعت را ماده خام و بیجانی میداند که در معرض تصرفات انسان قرار میگیرد.
- در نگاه توحیدی: طبیعت و هرچه در آن است، آیات و نشانههای حکمت و رحمت خداوند است.
- در نگاه اساطیری: طبیعت، ماده خامي نیست، بلکه علاوه بر ظاهر دنیوی و این جهانی، از ابعاد و نیروهای ماورایی نیز برخوردار است.
- فرهنگهای پیش از مدرن بهدلیل نگاه غیردنیوی خود به طبیعت برای تصرف طبیعت از نیروهای معنوی نیز استفاده میکردند.
- انسان مدرن بهدلیل نگاه دنیوی و سکولار به طبیعت، دیدگاههای دینی و معنوی به طبیعت را کودکانه میپندارد و به تناسب انکار یا غفلت از ابعاد معنوی طبیعت، تصرف در طبیعت را تنها با فنون و روشهای طبیعی انجام میدهد.
نکته: گسترش سریع صنعت و تکنولوژی مدرن نیز محصول همین رویکرد است.
بحران زیستمحیطی و چالش مربوط به آن:
- ابتدا بر مدار رابطهی انسان با طبیعت قرار داشت.
- ولی بهتدریج به حوزههای مختلف روابط انسانی و اجتماعی نیز منتقل شد.
جنبشهای اجتماعی جدید: این بحران را ناشی از فرهنگ مدرن جامعهی غربی دانسته و انتقادات خود را متوجه بسترهای معرفتی این فرهنگ کردهاند
- برخی دیگر بازگشت به رویکردهای معنوی به طبیعت را راه گریز از بحران میدانند.
بحران معرفتی- علمی:
در فرهنگ قرون وسطی:
- کتاب مقدس و شهود کلیسا معتبرترین راه شناخت جهان بود.
- دو ابزار عقل استدلالی و تجربه نادیده گرفته میشد.
نکته: در دوران رنسانس این روش معرفتی مورد تردید قرار گرفت و بهتدریج به بحران کشیده شد.
جهان غرب برای برونرفت از این بحران معرفتی: متناسب با رویکرد دنیوی (این جهانی) خود به سوي نوعی از روشنگری پیش رفت که:
- جایگاه وحی و شهود را در شناخت علمی نادیده انگاشت.
- به شناخت استدلالی عقلی و تجربی بسنده میکرد.
نکته:
شناخت استدلالی عقلی جدید، بهدلیل اینکه: پیوند خود را با شهود حقایق عقلی و فوق طبیعی را از دست داده بود، بیش از دو سده دوام نیاورد؛
- به همین دلیل در قرون 19 و 20، شناخت حسی و تجربی تنها راه شناخت علمی قلمداد شد.
قرن نوزدهم: جامعهشناسی، روش تجربی خود را تنها راه درست برای شناخت حقایق امور میدانست و بر اساس همین باور نیز حضور استعماری غرب در دیگر جوامع را برای خود و دیگران توجیه میکرد.
یعنی: غرب با ترویج معنای مدرن علم، این مطلب را به ذهنیت نخبگان جوامع غیرغربی القا میکرد که پیروی از فرهنگ غربی تنها راه پیشرفت و توسعه دیگر فرهنگهاست.
بحران معرفتی نیمهی اوّل قرن 20:
- محدودیتهای علمی دانش تجربی آشکار شد.
- وابستگی دانش تجربی به معرفتهای غیرتجربی و غیرحسی
در نتیجه؛ علم از ارائهی جهانبینی و داوریهای ارزشی دست شست و روشنگری مدرن به مسائل و امور طبیعی محدود شد.
بحران معرفتی نیمه دوم قرن 20:
- آشکار شد که علم تجربی و حسی نیازمند برخی معرفتهای غیرحسی و غیرتجربی است؛
استقلال معرفت تجربی از دیگر معرفتها مخدوش شد.
پرسش از مبانی غیرتجربی علم مدرن و مبانی رقیب آن شکل گرفت.
آزيتا بيدقي؛ دبير علوم اجتماعي