داستان‌های کلیله و دمنه 6 (دوستی لاک پشت با عقرب)

لاک پشتی بود که با عقربی در نزدیکی همدیگر زندگی می کردند ....

داستان‌های کلیله و دمنه 6 (دوستی لاک پشت با عقرب)


کليله و دمنه، داستان دوستي لاک پشت با عقرب

لاک پشتي بود که با عقربي در نزديکي همديگر زندگي مي کردند . آن دو به هم عادت کرده بودند . روزي از روزها در محل زندگي آنها اتفاقي افتاد و زندگي آنها را به خطر انداخت . آنها مجبور شدند به محل ديگري کوچ کنند . لاک پشت و عقرب با هم حرکت کردند و بعد از طي مسافتي طولاني به رودخانه‌اي رسيدند . تا چشم عقرب به رودخانه افتاد ، در جاي خود آرام ايستاد و به لاک پشت گفت :  مي بيني که چقدر بد شانس هستم ؟  لاک پشت گفت :  مگر چه شده ؟ موضوع چيست ؟  عقرب گفت :  من الآن نه راه پيش دارم و نه راه پس اگر جلو بروم ، در رودخانه غرق مي‌شوم ، اگر هم برگردم از تو جدا مي‌شوم.
لاک پشت گفت :  ناراحت نباش . ما با هم دوست هستيم ، پس بايد در غم و شادي به يکديگر کمک کنيم . من مي‌توانم به آساني از رودخانه عبور کنم . بنابراين تو مي‌تواني بر پشت من سوار شوي و با هم از رودخانه عبور کنيم . مگر نمي‌داني که بزرگان گفته‌اند:
دوست آن باشد که گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي
عقرب گفت :  خدا خيرت دهد دوست وفادارم . بايد بتوانم روزي محبت تو را جبران کنم.
سپس عقرب بر پشت لاک پشت سوار شد و لاک پشت شنا کنان حرکت کرد . پعد از چند لحظه لاک پشت احساس کرد که چيزي دارد پشتش را خراش مي‌دهد . لاک پشت از عقرب پرسيد :  آن بالا چه کار مي کني ؟ اين سر و صداها از چيست ؟
عقرب پاسخ داد :  چيز مهمي نيست . سعي مي کنم جاي مناسبي پيدا کنم تا بتوانم تو را نيش بزنم.

لاک پشت که متعجب شده بود، با ناراحتي گفت : « اي موجود بي‌رحم و بي‌انصاف ! من زندگي‌ام را براي نجات تو به خطر انداخته‌ام و تو را بر پشتم سوار کردم تا جانت را نجات دهم، با اين وجود، تو مي‌خواهي مرا نيش بزني ؟ هرچند که نيش تو بر پشت من هيچ اثري ندارد . نه به آنکه دم از دوستي مي‌زني و نه به آنکه مي‌خواهي جان مرا بگيري . دليل اين همه خيانت و بدخواهي‌ات چيست ؟
عقرب گفت از تو انتظار اين حرفها را نداشتم . من در حق تو هيچ خيانتي نکردم و بدخواه تو نيستم . حقيقت اين است که طبيعت آتش ، سوزاندن است . آتش همه چيز را حتي نزديکترين دوستانش را مي‌سوزاند . طبيعت من هم نيش زدن است، وگرنه من با تو دشمن نيستم، بلکه با تو دوست هستم و خواهم بود . نشنيده‌اي که گفته‌اند:
نيش عقرب نه از ره کين است اقتضاي طبيعتش اين است
لاک پشت حرفهاي عقرب را تأييد کرد و گفت:  تو راست مي‌گويي . تقصير من است که از بين اين همه حيوان، تو را به عنوان دوست انتخاب کرده‌ام . هر چقدر به تو خوبي کنم ، باز هم طبيعت تو وحشيانه است. من نمي‌خواهم با تو دوست باشم . تنها بودن بهتر از آن است که دوستي مانند تو داشته باشم.
لاک پشت اين حرفها را گفت و عقرب را از پشتش به داخل رودخانه انداخت و به راه خود ادامه داد.
Menu