کارگردانان قرن 20_ بخش دوم

و بر این باور بود که بالاترین حدی که یک بازیگر می‌تواند به آن دست یابد آنجاست که دیگر بین خود و نقش هیچ تمایزی احساس نکند.

کارگردانان قرن 20_ بخش دوم

کنستانتین استانیسلاوسکی

او بر  این باور بود که بالاترین حدی که یک بازیگر می‌تواند به آن دست یابد آنجاست که دیگر بین خود و نقش هیچ تمایزی احساس نکند.

کنش تئاتری تنها در صورتی مؤثر خواهد بود که بازیگر کاملا به کاراکتر نمایش تبدیل شود.

برای اینکه بازیگر بتواند احساساتی مشابه کاراکتر داشته باشد تنها کنکاش در پیش زمینه ی کاراکتر کافی نیست بلکه بازیگر باید در پی فهم نیات درونی کاراکتر باشد.

اجرای یک نقش هنگامی تاثیر گذار خواهد بود که نه از طریق رهیافت ذهنی (یعنی تحقیق و تحلیل) بلکه از طریق رهیافت فیزیکی (مثلا نوع راه رفتن یا گریم) به آن نگاه کنیم


وسوالد میرهولد

متخصصین تئاتر غالباً او را به عنوان «پدر تئاتر مدرن» قلمداد می‌کنند.

نوآوری های او: تخطی از سنت استانیسلاوسکی در رئالیسم، استفاده از ساختار های اپیزودیک و وصل کردن اپیزود ها با آواز و موسیقی، گرایش به پررنگ کردن ماهیت تصنعی کنش ها در صحنه، استفاده از اسلاید و میان‌نویس، ایجاد فاصله‌ی قابل تأمل بین بازیگر و نقش (همگی شیوه هایی هستند که میرهولد خیلی پیش تر از برشت از آنها استفاده می‌کرد)

 میر هولد خود اذعان کرد که بیشتر احیا کننده‌ی این شیوه هاست تا ابداء کننده‌ی آن ها یعنی احیای نوعی خصلت تئاتری که در قرن 19 با رواج گرایش به رئالیسم منقرض شده بود.

نوشته های او سرشار از ارجاعات متعدد به تئاتر یونان باستان و شکسپیر، سنت کمدیا دل آرته، و کارناوال ها و فستیوال های اروپای قرن 16 است.

مشکل میرهولد در این بود که پذیرش این شکل تصنعی از تئاتر برای بازیگرانی که در مکتب ناتورالیسم پرورش یافته بودند بسیار دشوار بود در نتیجه بر آن شد که مدرسه ای بازیگری تأسیس کند که حاصل آن ایجاد تئاتر «بیومکانیک» بود.

منبع :

Menu