قصه‌های من و مادربزرگ: اندک‌اندک جمع گردد وانگهی دریا شود

مشغول حل تست ریاضی بودم که صدای در اتاقم حواسم را پرت کرد.

قصه‌های من و مادربزرگ: اندک‌اندک جمع گردد وانگهی دریا شود

مشغول حل تست ریاضی بودم که صدای در اتاقم حواسم را پرت کرد.

مادربزرگ: پسر ‌خوشگلم، چه‌کار می‌کند؟

من: سلام خانم‌جان، دارم تست می‌زنم.

مادربزرگ: این‌جا چقدر به‌هم‌ریخته شده. می‌دانی که هنگام مطالعه اگر اطرافت مرتب باشد، تمرکزت هم بیشتر می‌شود. با هم کتاب‌ها را مرتب کنیم؟

من: دست شما درد نکند خانم‌جان مهربانم.

مشغول جمع‌کردن کتاب‌ها بودیم که خانم‌جان کتاب خودآموزی‌ام را برداشت و ورق زد.

مادربزرگ: این کتاب چیست؟ چرا سفید است؟ بخشی هم به خط خودت نوشته شده.

من: کتاب است؛ اما کتابی که نویسنده‌اش خودم هستم. ممکن‌است در آزمون، سؤالی بیاید که مهم است یا نکته‌ای دارد. این‌ها را در این کتاب می‌نویسم. حتی سؤال‌هایی را می‌نویسم که در آزمون‌ها اشتباه جواب داده‌ام. هنگام امتحان‌های مدرسه یا آزمون‌‌های جمع‌بندی کانون، به سراغ این کتاب می‌روم و نکته‌هایش را مرور می‌کنم.

مادربزرگ: به‌به! پس نویسنده هم می‌شوی. راستی، می‌دانی نوشتن این کتاب شبیه کدام ضرب‌المثل است؟

من: شبیه ضرب‌المثل؟ نه، نمی‌دانم. لطفاً می‌شود راهنمایی‌ام کنید؟

مادربزرگ: وقتی اندک‌اندک در این کتاب نکته‌ها را می‌نویسی، در انتها، مجموعه‌ای از نکته‌ها و سؤال‌های خوب داری. کمی فکر کن.

من: فهمیدم خانم‌جان، فهمیدم. «اندک‌اندک جمع گردد وانگهی دریا شود».

مادربزرگ: آفرین! بدون شک، همیشه به تو افتخار می‌کنم.

تمام کتاب‌ها را مرتب کردیم و من دوباره مشغول تمرین تست شدم.

منبع :

Menu