مدير هوشمند يا خردمند؟
ستارهي قطبي خود را پيدا کنيد
![](/FileRepository/ImageUpload/245453110/125781_817.jpg)
رهبري خردمند به جاي اتخاذ اهداف و رويکردهاي متعدد و متنوع، پايه و اساس کار خود را تنها يک هدف ناب قرار ميدهد. اين هدف ناب همان ستارهي قطبي استکه در مسيرهاي مبهم و پيچيده، جهت ميدهد و راهنمايي ميکند.
همه ما معتقديم که رهبران ارشد، افراد باهوش و بااستعدادي
هستند. جامعه منشأ باهوش بودن را به افرادي منتسب ميداند که بهرهي هوشي آنها
بالاتر از140 است. مثلاً بيل گيتس، مؤسس مايکروسافت، بهرهي هوشي 160 دارد. هوش اينگونه
افراد، موفقيت و شهرت زيادي براي آنها به همراه داشته، اما در نهايت کار تنها
باهوش بودن کافي نيست.
به گفته پراساد کايپه، محقق ارشد و مدير
اجرايي بازنشسته مدرسه کسبوکار هند، باهوش بودن باعث ميشود افراد از منافع شخصي
خودشان آگاهي کامل داشته باشند. «يک فرد بايد بداند چه زمان نقطه قوت ما به نقطهاي
ميرسد که به ضعفهاي ما تبديل ميشود. دستاوردهاي ديروز، اگر به درستي استفاده
نشوند، به ضعفهاي امروز تبديل ميشوند.»
کايپه اخيرا در مجمع مشاوره و آموزش مديريت در سنگاپور هوشمندي را در دو وضعيت قرمز و آبي مورد بررسي قرار ميدهد.
هوشمندي در وضعيت قرمز
دو نوع «هوشمندي» وجود دارد: «يک نوع هوشمندي
که آن را قرار گرفتن در منطقه قرمز مينامم، يعني فرد پشتکار زيادي دارد، هميشه به
دنبال چيزي است که ممکن است در آينده به فرصت تبديل شود، مسائل را از همه ابعاد آن
مورد توجه قرار ميدهد و به دنبال رويکردي بزرگ است، اما توجه کافي نميکند که اين
رويکرد چگونه اجرا ميشود. در اين صورت، مسائل چه مربوط به هزينه باشد يا کيفيت يا
عرضه، فرد احساس ميکند از پس آن برنميآيد.
هوشمندي در وضعيت آبي
نوع دوم هوشمندي يا قرار گرفتن در منطقه آبي، اين است که فرد،
هوشيار و مراقب باشد و به مزيت عملياتي، به چرخه عرضه و به نحوه اجراي چالش به
وجود آمده توجه کند. اين نوع هوشمندي اگر بدون هيچ خطايي به کار گرفته شود، به
موقع و با بودجهاي که بيشترين سطح رضايت مشتري را به وجود ميآورد، عمل ميکند.
اين موهبتي است که بسياري از سازمانها از داشتن آن خوشحال خواهند شد.»
اين دو الگوي متفاوت از هوشمندي را ميتوان در دو فردي که
اخيرا باارزشترين شرکت سهامي عام جهان- اپل- را اداره کردهاند، يافت. استيو جابز
را ميتوان نمونهي «رهبر قرمز» و «تيم کوک»، مدير عامل جديد اپل را در نقش قبلي
خود به عنوان مدير عملياتي، ميتوان نمونهي «رهبر آبي» دانست. با اين حال، هر دوي
آنها گام لازم و حياتي را از اين که تنها يک مدير باهوش باشند، به سمت خردمند
بودن برداشتهاند.
استيو جابز در اولين دوره مديريت خود در
اپل، بيشتر يک رهبر بسيار باهوش به شمار ميرفت. رويکرد عملي افسانهاي جابز براي
طراحي محصولات، برچسب يک مدير جزئينگر را بر او چسباند، اما همزمان هيچ وقت
تقاضاي بازار را ناديده نگرفت. به عبارت ديگر، او يک مسئله را از همهي جنبهها مورد
توجه قرار ميداد. اما با آغاز دوره دوم مديريتش در اپل، به تدريج در برخي حوزهها
جنبههايي از خرد را به نمايش گذاشت. مثلا راهاندازي فروشگاههاي اپل، ناشي از
تصميمات خردمندانه او بود يا توجه به ايدههاي طراحي «جوني ايو» و آغاز همکاري
نزديک با او از رفتارهاي خردمندانه او محسوب ميشد. همچنين انتصاب تيم کوک، ابتدا
به عنوان مدير عملياتي و سپس مديرعامل اپل، ناشي از رفتارهاي خردمندانه جابز بود. از طرف ديگر، تيم کوک نيز وقتي فقط نقش عملياتي خود
را داشت، در مورد پيوستن برخي از عرضهکنندهها به برخي کنسرسيومها صحبتي نکرده
بود و فقط بر انجام وظايف خودش متمرکز بود، اما وقتي مديرعامل اپل شد، نظراتش را
در مورد افزايش کيفيت زندگي کارمندانش اعلام کرد و احساس وظيفهشناسي موجب شد
دريابد که نميتواند برخي امور را از حوزهاي که مطلوب خودش است، مديريت کند. در
واقع او مجبور شد به منطقه مدير خردمند قدم بگذارد.
گذار از هوشمندي به خرد
آيا مديريت خردمندانه يعني از محدوده
سبکهاي مديريتي قرمز و آبي اجتناب کنيم؟ در اين صورت، چگونه يک مدير از هوشمندي
به سوي خرد حرکت ميکند؟ طبق يک فلسفه، آگاه بودن از هويت و اعمال يک فرد، مکان
خوبي براي شروع است. راجر
لمن، استاد کارآفريني مؤسسه INSEAD ميگويد
«من فکر ميکنم بخشهاي اساسي آگاهي و خويشتنشناسي بهدستآمده از طريق آن، چيزي
را به وجود ميآورد که از هوشمندي فراتر ميرود. يکي از مسائل اين است که رهبران
باهوش، حتي وقتي زمينه يا موقعيت يا بازار تغيير ميکند، همچنان از فرمولهاي قبلي
خود استفاده ميکنند و در نتيجه عامل هوشمندي آنها بياثر ميشود. بيرون آمدن از
هوشمندي، بدون خويشتنشناسي کار بسيار سختي است.» خويشتنشناسي بخش مهمي از
استراتژي است که پراساد کايپه آن را پيدا کردن «ستارهي قطبي» توسط رهبران توصيف ميکند. رهبران باهوش با آغاز سال مالي
شرکت، مصوبات جديد اتخاذ ميکنند، دائما جلسات فصلي برگزار ميکنند و پيشرفتها را
در برابر اهداف و برنامههاي جاهطلبانه به تصوير ميکشند. اما رهبران خردمند،
رويکرد متفاوتي دارند. آنها ريشهي کار خود را در يک هدف ناب قرار ميدهند، اين
هدف را با يک ديدگاه تشويقي تلفيق ميکنند و سپس دست به اقدام ميزنند؛ نه فقط در آن سال، بلکه براي تمام عمرشان. اين هدف ناب همان
ستارهي قطبي است که وقتي مسير پيش رو نامعلوم باشد، رهبران را راهنمايي ميکند.
کايپه معتقد است اگر سرطان پانکراس
استيو جابز را در سن 56 سالگي از پا نينداخته بود، پاسخ به اين سؤال که «چه چيزي
يک رهبر را خردمند ميکند؟» واضحتر بود. استيو جابز ابعاد ويژهاي از خردمندي يک
رهبر را نشان داد و شايد اگر بيشتر زندگي ميکرد و اگر کتاب بيوگرافياش زماني که
زنده بود منتشر ميشد، شايد خويشتنشناسي باعث ميشد بيشتر و بيشتر به سوي رهبري
خردمندانه پيش رود.